سوتی های خنده دار شما (قسمت2)

 سوتی های خنده دار شما 2

 

 

 

این سوتی یکی از دوستان (همکاران)است .معاون مدرسه در ساعت تفریح با دل درد مواجه بود که میکروفون بیسیم هم در دست طبق معمول در حال قدم زدن و مراقبت از دانش آموزان ، اما دل پیچه و نفخ امانش رو بریده بود .به آرامی میره گوشه حیاط وبچه ها رو پراکنده میکنه تا یه کمی راحت بشه ، همانطور که دستهاش پشت سرش بود اطراف رابررسی مجدد و باخیال راحت …میزند غافل از اینکه میکروفون در دستش روشن است ! تصور کنید چهره همکاران را در دفتر مدرسه.
سیدرضا از مشهد


چند وقت پیش داشتیم با دوستام طبق معمول غیبت می کردیم که یکیشون گفت:آره بابادماغ اون دختره فاطمه هم خیلی تو Of courseه.البته منطورش آفساید بود:)
یگانه از تهران


هفته اولی بود که می رفتم دانشگاه با بقل دستیم که اسمش لادن بود دوست شده بودیم سر کلاس استاتیک از من پرسید : تو چیزی میفهمی از حرفای استاد ؟ گفتم آره. گفت : پس چرا من نمی فهمم؟ گفتم: آخه تو نفهمی!!!! از دهنم پرید خیلی خجالت کشیدم ولی همین شد علت صمیمیتمون و سوژه خنده ۴ سال دانشگاه
طوبی از تهران


یه روز با مامانم و داداشم داشتم حرف میزدم وسط حرفام یه چیز دیگه یادم افتاد اومدم حرفمو بزنم قبلش گفتم ببخشید پریدم وسط حرفم….
نسیم از تهران


سال ۸۷ تو یه برج ۲۶ طبقه وارد آسانسور شدیم.درب این آسانسور طبقه بندی بود طبقات زوج درب شرقی باز میشد طبقات فرد درب غربی. ما که وارد آسانسور شدیم رفتیم ۳ نفری به ته آسانسور تکیه دادیم چشمتون روز بد نبینه آسانسور با سرعت رفت بالا یهو دری که ما تکیه داده بودیم باز شد ما هم از همه جا بی خبر داد زدیم آسانسور سقوط کرد همه کسانی که منتظر آسانسور بودن فرار کردن.
بعدش ما از خجالت تا طبقه ۱۳ پیاده رفتیم.

یه همسایه داشتیم اسمش ژاله بود.مامان بزرگم هروقت رد میشد میگفت سلام چاله جان.اخر این ژاله خانم به مامان بزرگم گفت من ژاله هستم باز دید نمیشه گفت بهم بگو عروس.

مامان بزرگ من از اون هفته بهش میگفت چاله عروس سلاممممممممممممممممممممم

مارومیگی اینقدر میخندیدیم که مرگ بر ژاله خانم واجب میشد
محمد جواد از رامیان


شب بود و فکر مرداد همین سال بود که شب با مادرم آمدیم بیرون دیدم دارن کفش می فروشن به مامانم گفتم که بریم ببینیم چه جور کفش هایی داره من به آقاهه گفتم: ببخشید حاج خانوم کفش اندازه من دارین؟
سامان از همدان

 

البته این سوتی مال بابامه . یه روز بابام و داییم می خواستن برن مجلس ختم یکی از فامیلا . همون روز داییم برای جلسه اموزش اعمال حج عمره رفته بود مسجد . بابام از همه جا بی خبر زنگ میزنه به داییم که کدوم مسجدی ، داییم هم آدرس مسجدی رو که توش جلسه بود رو میده . بابام میره داخل و بی سر و صدا میشینه فاتحه می خونه بعد بلند میگه خدا رحمت کنه . مسجد می ترکه از خنده .
راحله از تبریز

 

برای یه مشتری مودم وایمکسشو به لپ تاپش وصل کردمو یه ۱۰ دقیقه داشتم توضیح میدادم که چه طور وصل میشه.
آخر سر گفتم: خوب دیگه(enter) رو می زنی و وصل می شه.
یه لحضه مکث کرد و گفت: ببخشید این اینتر که زدی کدوم یکی یود؟
علی از اهواز

 

دبیرستانی بودم یه دوستی داشتم که همیشه با اون بر میگشتیم خونه جفتمون چادر سر میکردیم خلاصه که همیشه یه خونه ای بود که شیشه ی درش ایینه ای بود ما هم تا بهش میرسیدیم یه نگاه توش میکردیم ببینیم سرو وضعمون درسته تا یه سری تا رسیدیم به اون خونه طبق عادت وایسادیم جلوش همین که خودمونو مرتب میکردیم دیدیم یه صدایی از خونه اومد که اون طرفه مقنعتون پیچ خورده منو دوستم دو تا پا داشتیم دو تا دیگه هم قرض گرفتیم ….. کمی که رد شدیم ترکیدیم از خنده و دفعهی اخر بود این کارو کردیم
یاسمین از تهران

 

زمان دبیرستان تو اکثر کلاسای ادبیات من داوطلب می شدم و درس ها رو میخوندم. به درس رستم و سهراب رسیده بودیم. بعد من با آب و تابو حماسه گونه شعر رو میخوندم که یکی از بیت ها رو اینجوری خوندم، زشاخ گو-زنان بر آمد خروش، دیدم کلاس رفت رو هوا، گفتم مگه چی خوندم، معلم گفت دانشمند اون گوزنه، گوزن
علی از مشهد

 

من در شرکتی کار میکردم روزی رییس شرکت ازم خواست زنگ بزنم شرکت بوش وچیزی ازشون بخوام منم زنگ زدم و بلافاصله: الو سلام ببخشید میتونم با اقای بوش صحبت کنم خیلی جدی که با دیدن قیافه رییس شرکت از خنده ترکیدم
گلاره از ارومیه

 

یه روز مهمون از شهرستان اومد خونمون از قضا به غیر از من هیچ کس خونه نبود. خلاصه مهمونها از اینکه من لام تا کام حرفی نزدم(از خجالت) حوصلشون سر رفت و گفتند میریم بیرون خرید کنیم شب برمیگردیم. از در که میخواستن برن بیرون گفتند ببخشید که مزاحم شدیم منم که اصلا تعارف بلد نیستم هول شدم یه دفه گفتم اشکال نداره.
پارسا از کرج

 

خیر سرم لیسانس کامپیتر دارم. یه بار رفتم یه فلاپی بخرم. وارد مغازه شدم گفتم آقا دیکس کامپیوتر دارید. یه دفعه خودم فهمیدم چه سوتی دادم اما به روی خودم نیاوردم. وقتی داشتم از مغازه بیرون می رفتم صدای ترکیدن صاحب مغازه و دوستاش فضا رو پر کرده بود.
مهرداد از تهران

 

 

شما هم می توانید سوتی های خود را برای ما ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شوند. از دو طریق میتوانید:

 

1.         از طریق ایمیل رو به رو amir.fa2011@yahoo.com

 

2.        از طریق ارسال نظر خصوصی (قسمت نظر دهید) 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1387برچسب:,ساعت 15:22 توسط امیرحسین فرزاد |